05 October 2009

Sardegna

پس از ماه ها خانه نشینی، قصد عزیمت به جزیره ساردنی ایتالیا که در غرب این کشور واقع است و بزرگترین جزیره ایتالیا بعد از سیسیل می باشد، نمودیم. با دوستان همسفر ایرانی به جاده زدیم تا به برگامو و از آنجا به شهر کالیاری Cagliari که مرکز ساردنیا و در جنوب این جزیره مخوف واقع است، پرواز کنیم.

به محض رسیدن، تختی روان اجاره نمودیم که به عوبل غورثا opel corsa شهیر بود بطوری که هر پنج نفرمان در آن میگنجیدیم و به محض سوار شدن یک لوح از آهنگ های دیار پارس را در جالوحی تخت روان قرار داده و صدای خوانندگان سرزمین پارس از قبیل عبی و غومیشی به وضوح شنیده می شد. گازمان را گرفته که به منزل اصطعفانوف Stefano که مهماندار ما در این جزیره بود برویم اما این تخت روان به سرعت خاموش می شد. اندی بعد دریافتیم که به علت دزولیت (دیزلی بودن) موتور، بایستی قلاج Clutch تخت روان را آرامتر برهانیم تا تخت از دستورات ما سرپیچی نکند. کاپتا دستگیره هدایت تخت را در دست داشت و من بوسیله ستارگان کهربایی جهت یابی مسیر را به او ابلاغ می کردم.

باری، به منزل استفانو رسیدیم و وسایل را در آن نهاده و به کشتی توریستی ماطیاث Mattias که دوست استفانو بود رفتیم و این کشتی طوری بود که سوار شدن بر آن از سخت ترین کارهای جهان بود و به پل صراطی لرزان شبیه بود. ما به ترتیب بر آن سوار شده و از آن کشتی که محل زندگی ماتیا بود دیدن نمودیم.

فردا روز به سمت سواحل شرقی جزیره رفتیم و گاه و بیگاه جهت ابتیاع خوراک و سد جوء توقف می نمودیم. یک بار پس از به راه افتادن دود سفید عجیبی از تخت روان بلند شد بطوریکه هیچ آتشی مشاهده نمی شد و ما هر چه آب بر آن می ریختیم دود قطع نمی شد. به کرایه چی تخت های روان اطلاع دادیم که اسب تخت روانتان بیمار شده و هر چه زود تر یک تخت روان با اسب های تازه نفس بیاورید. ساعتی منتظر مانده و سپس مسافرتمان را با رخش سفیدی از نژاد ایتالیایی که فیات خوانده می شد دنبال کردیم. در جاده های پیچ در پیچ کوهستانی جزیره تکان های زیاد باعث از حال رفتن و احیانا خوابیدن عده ای معدود از همسفرانمان می گشت.

روز دیگر سفر را به سمت مغرب ادامه دادیم و ظهر گاهان به مطبخی رسیدیم که جانوران مخوف دریا را صید و طبخ می نمودند بطوریکه وقتی ظرف غذای مرا آوردند از شکل عجیب موجود دریایی عده ای از همسفران پا به فرار گذاشتند!

اندی بعد به شهر باز گشته و از قلاع آن که بر فراز تپه ای استوار بودند دیدن نمودیم و بر موزه عارقیالوجی Archeological museum که محتوی بقایای تمدن فینیقیه که قدیمی ترین تمدن جزیره بود نظر افکندیم. نژاد مردم این جزیره به نژاد فینیقیه در لبنان کنونی بر می گردد بطوریکه بعضی از سکنه محلی خود را ایتالیایی نمی دانند.

شباهنگام به فرودگاه باز گشتیم که به موطن خود در دیار روم بازگردیم اما گفتند که چون شماره پاسپورت من و کاپتا بر روی Boarding pass درست چاپ نشده باید پول بدهید تا دوباره آنرا برایتان بچاپیم. از آنجا که این اشکال ظاهرا به خاطر ایراد سیستم های on-line رایان ایر ایجاد شده بود گرفتن این مبلغ که حدودا ده برابر قیمت خود بلیط بود به پول زور می مانست و من و کاپتا از دادن آن به آن عجوزه پول دوست امتناع کردیم اگرچه می دانستیم احتمال سوار شدن بر هواپیما بدون مهر Visa check که توسط ایادی آن عجوزه بر Boarding pass نقش می بست با احتمال کم صورت می گرفت. با همسفران خدافظی نموده و آنها رهسپار میلان شدند در حالی که ما بر نیمکت فرودگاه نشسته بودیم چونکه احتمال سوار شدن بر هواپیما که در دقیقه آخر بدون مهر Visa Check هم امکانپذیر است با حضور ایادی عجوزه خانم در گیت پرواز به صفر میل کرده بود.

اندی بعد با چند بار فشردن کلیدهای سنگ سیاه کهربایی که در دستانمان بود و امواج اطلاعات کیهانی را دریافت می کرد، دو بلیط ملوس عال ایطالیا Alitalia رزرویدیم و فقط اندکی بیش از پول زور را از کف دستانمان از بانکمان در میلان با میل صرف این شرکت نمودیم. کاپتا هر وقت گوشه ای از قابلیت های سنگ سیاه کهربایی ما را می بیند حیرت می نماید و ای بسا وحشت بر او مستولی می شود.

ساعاتی بعد در هواپیمایی که تعداد مسافرانش به تعداد انگشتان دست ها هم نمی رسید به مشاهده طلوع خورشید از روی ابر ها پرداختیم در حالیکه قهوه و آب پرتقال می نوشیدیم!



Ancient Sardegna


Beaaaaches!














Ancient Cagliari




City view from the Castle over a hill




A funny 6000 years old object at Archeological Museum




Cathedral of Cagliari








Empty Alitalia Flight to Milan


Sunrise view from the sky




4 comments:

rabbi.prof said...

احسسسسسسسسسسسسسسسسسسنت
سری بعد با هم :)
انشا الله

zahra said...

خیلی جالب بود، فقط یک قسمت بگم شاید یادت رفته باشه . قسمت بعد از کشتی ماتیاس جا مونده .
كه اتفاقا زمان زیادی هم بود!!!!!!

Mohsen said...

درسته، بعد از کشتی به پیشنهاد ماتیاس به کنسرتی رفتیم که توسط برلدر ماتیاس و یک جوان دیگراجرا می شد و جوالیف (جمع جلف) تشویق می کردند و نوعی نوشیدنی میخوردند که آنها را گرم می کرد اما ما داشتیم یخ می بستیم که ماتیاس مرخصی داد و اهالی به خانه های خود روانه شدند.

rabbi.prof said...

حاجی
سوانسور(جمع سانسور) میکنی؟؟ داشتیم؟