12 June 2011

4 Saal


من میرزا قلی خان جهانگشا، حک کننده این کتیبه، اولین تحصیل کننده پارسی علم کهربا به حد اعلا در سرزمین روم هستم. بیش از چهار سال پیش، از موطن خود، سرزمین پارس، به قصد تصرف علوم و فنون، قسطنطنیه و یونان را در نوردیدم و سالی بعد به سرزمین روم قدم نهادم. در آن دوران طلبه ای تازه کار بودم. در دارالفنون روم با استادان علم و فن به مباحثه نشستم و دو سال بعد بر فنون رایج کهربایی روم مسلط گشتم. اساتید دار الفنون مرا با خود به انجمن دانشمندان دوران که از چهار گوشه جهان گرد هم آمده بودند، می بردند. بعدها از علم و فن ما در مهار ستارگان روی زمین بهره می بردند. در نهایت، در جمع دانشمندان زمان، کتیبه ای با نشان ممتاز به ما دادند. ما همچنان خود را مادامیکه در این جهان زندگی کنیم از جرگه طلبگان می دانیم و به جهد و جد خواهیم کوشید که از اسرار و رموز جهان آگاهی یابیم.
در این مدت بارها بر دیارها و ایالات فرنگی و مدیترانه ای قدم نهاده و مناظر چهار گوشه عالم را به چشمانم نشان دادم و بر زندگانی مردمانشان در گذشته و حال تفکر نمودم. بر ما حوادث و وقایعی تلخ و شیرین و عبرت آموز گذشت. سپس مدتی به گوشه عزلت خزیده و با تفکر در علل و معلول جهان هستی، وقایع را برای خود تفهیم نمودم. سالیانی گذشت، برای سرزمین خود دلتنگ گشتم و بر تنهایی خود افسوس خوردم. از برای برگزیدن مونسی برای زندگی، اقطار جهان را در نوردیدم اما بر خلاف انتظارم، محبوب را در سرزمین مادری خود یافتم. فرصت را غنیمت شمرده و کوزه شکستیم و وارد دنیای دیگری گشتیم...

در طول این سفر پر تجربه حتی لحظه ای از یاد وطن وآماده شدن برای کمک به مردمانش غافل نبوده ام. دیگر فرنگ و پیشرفت هایش برایم رنگی ندارد و به حد اغنا از آن چشیده ام و به قدر خود، کنه حقیقت آنرا درک کرده ام. درنگ جایز نیست... من متعلق به این سرزمین نیستم و اگر توانایی دارم که باعث ترقی هر چند کوچکی هم شوم، ترجیح می دهم آن توانایی را برای دیاری که به آن تعلق دارم به کار گیرم. اما هنوز مطمئن نیستم که بتوانم مرهمی بر زخمهای آن بگذارم یا دردی از دردهایش دوا کنم. آنچه مرا استوار می دارد، امید به پذیرفته شدن در جمع مردمان دیارم می باشد. این کتیبه را می نویسم زیرا که به انتهای سفر طولانی خود در افقهای دوردست و اعماق افکارم رسیده ام. با یکصدمین طیاره به وطن دوست داشتنی ام با قلبی پر هیاهو وارد می شوم، آنجا که نگاه منتظر محبوب، رنج سالها دوری را از تنم بیرون می کند.