دلمان بس تنگید! حوصله مان سر رفت!
ایشالا از فردا سفر طولانی من و مهدی در اروپای شرقی آغاز خواهد شد تا پس از هفتهای به موطن عزیز خود برگردیم. مسیر سفر ما رومانی، بلغارستان و ترکیه بوده که روز ۳ آگوست از استانبول به تهران پرواز کنیم تا بتوانیم هوای پاک وطن را دوباره تنفس کنیم و از تشعشع آفتاب سوزانش روی پوستمان لذت ببریم. عصر هنگام، نسیم خنکی که با نزدیک شدن به شهر کوچکمان که همچون مرواریدی در میان باغها و سبزه زارهای اطراف میدرخشد، پر نوازشترین دستی بوده که روی چهرهٔ مان کشیده میشده. این مروارید بخشنده هرگز زیبایی طبیعتش را از ما دریغ نکرده. دیدار مجدد دوستان و سادگی و صمیمیتشان را عشق است! صدای خندهها و صحبتهای مردم با لهجهٔ شیرین را عشق است! آفتاب سوزن تابستان و گرد و خاک صحراها و انگور و گردوی باغها را عشق است! اینها چیزهایی است که در مناظر کوههای الپ، دهکدههای ایتالیا بر فراز کوه ها، دریاچههای سویس، ساختمانهای پاریس مادرید و پراگ، آسمان خراشهای برلین و وین، کانالهای آب آمستردام، مناظر ساحلی رود دانوب، جزیرههای یونان و اتن، قدمت کرت، عظمت رم و استانبول، دشتهای سبز دانمارک و سواحل قبرس پیدا نمیشود و فقط در ابهر عزیز یافت میشود...
پس، بابا، ابهر را کلا عشق است!