الورا!
پس از اینکه پرواز به پراگ در چند قدمی مان از دستمان پرید، تلاش خود را نموده تا سفر به جنوب ایتالیا را به خوبی برگزار کنیم. اگر ایتالیا را به شکل پای بانوی محترم و متینی فرض کنیم، ما یعنی من و مهدی به پاشنه پای آن بانو مسافرت نمودیم. به محض ورود، به قسمت کار رنطال فرودگاه مراجعه کرده و با یک الی دو امضا، کلید طلایی یک پاندا فیات را در دستانمان لمس نمودیم. لئوناردو مشهور به لئو میزبان ما در این سفر دو روزه بود. او که اورگانایزر خوبی محسوب می شد تلاش خود را نمود که به ما خوش بگذرد و اولین تجربه هاستینگ خود را با موفقیت به انتها رسانید و از ما یک ریفرنس خوب در کارنامه عمل خود دریافت نمود. از فرودگاه تا خانه اش او را به راحتی تعقیب نمودیم و خدای را شکر نمودیم که مثل استفانو در ساردنیا دارای ماشین اسمارت نیست که چنان تند برود که عزرائیل هم به گردش نرسد.
عصرگاه به همراه لئو شهر بریندیسی را از نظر گذرانیدیم و در خیابان های آن پرسه زدیم. لئو دوستان خود را نیز صدا زد تا دو تا خارجی را ببینند که از دیار پارس آمده و انگلیسی صحبت می کنند و هی به آنها می گفت شما هم حرفی بزنید و دونت بی شای اما از آنها جز ایتالیایی ندای دیگری در نمی آمد. به رستورانی رفتیم و یک متر غذا سفارش دادیم و با دوستان به دیار عدم فرستادیمش. در شهر پرسه زدیم، شهری با معماری نیمه ایتالیایی و نیمه مدیترانه ای. مردمش مدیترانه ای که به زبان ایتالیایی با لهجه ای دلبرانه صحبت می کنند. دخترانش مدل مدیترانه ای ( چشم ابرو مشکی و قد کوتاه) که آرایش بسیار می کنند و غریبه ها را با نگاه هایشان دنبال می کنند اما به قدری خجالتی اند که حتی اگر مجبور هم شوند "چائو" را به انگلیسی نمی گویند. مثل ایتالیایی ها زیاد می خندند و به زودی عاشق هم می شوند. مردانش همدیگر را می بوسند. کلا مهمان نواز،خونگرم و مهربان هستند برخلاف شمالی ها که یخمک پیششان لنگ می اندازد. (اصطلاح جدید)
باری، فردا روز با ماشین غیر باری یه باری به باری رفتیم و از برج و باروی باری و مکاتبات درباری آن دیدن نمودیم و در باری پیتزای پهن ایتالیایی خوردیم در حالیکه به تماشای افرادی نشسته بودیم که هر یک باری حمل می کردند. در کوچه های تنگ شهر به گردش پرداختیم و هر جا بوی کوکو استشمام نمودیم و فهمیدیم که پیر زنهای شهر قرارداد بسته اند که امروز همه کوکو بپزند. اندی بعد طبق وحی آسمانی که صدایش از یاقوت سیاهمان در می آمد و به ما راهی را نشان می داد که مجبور نبودیم بابت قل خوردن در آن بهایی بپردازیم، به تارانتو رسیدیم. تا آنجایی که ما می دانیم در این کره خاکی سه محل با اسامی مشابه وجود دارد که ما از دو تای آن دیدن نموده ایم: ترنتو ، تارانتو و تورنتو. و این آخری دیاری است بسیار دور پشت دریاهای مخوف.
جزیرکی که مرکز شهر تارانتو را تشکیل می داد بصورت قدیمی و درب داغون حفظ شده بود و عبور از آن و شنیدن زوزه های باد در هنگام غروب بر وحشت عابران از این شهر متروکه می افزود. به قلعه آن رفته و از تونل هاو تالارهایش بازدید نموده به زبان ایتالیایی گایدیده شدیم. یعنی راهنما (Guide) به زبان ایتالیایی برایمان توضیحاتی بلغور کرد و ما هیچ نفهمیدیم. شباهنگام به بریندیسی برگشته و با لئو و دوستان به بحث نشستیم و اندی بعد به یوگورتریا یا همان "ماست لیس خانه" که در آن مردم پول می دهند و ماست لیس می زنند رفتیم. از این جور خانه ها ما فقط در ایتالیا دیدیم و در بریندیسی این لغت را طوری سریع تلفظ می کنند که به گوش دلنواز می آید.
فردا از لئوی مهربان خدافظی نموده و به شهری رفتیم که لچوچیت مردمش زیاد بود یعنی لب و لوچه شان آویزان بود و آن شهر را لچه Lecce می خواندند. در آن شهر آثار روم باستان بصورت کلوزیوم و ستون های رومی به چشم می خورد و کوچه پس کوچه های مرکز شهرش به قدری اصیل و دست نخورده بود که چشم را نوازش می داد. هر چه در شهر پرسه می زدیم سیر نمی شدیم ولی زمان محدود بود و قافله منتظر. در باران شدید به بریندیسی برگشتیم، مقدار متنابهی بنزین دادیم که پاندا ببلعد و یواشکی به فرودگاه رفتیم و سویچ را به کار رنتال تحویل دادیم. گفتند به سلامت. گفتم پس ماشین را چک نمی کنید؟ گفتند همین که گفتی ماشین اوکی است برایمان کافی است. گفتم پس پولشو نقدی بدم؟ گفتند سفر به سلامت ایشالا بعدا از کردیت کارتتان کم می کنیم. گفتم بابا دمتان گرم و با رایان ایر به میلان پرتاب شدیم...
پس از اینکه پرواز به پراگ در چند قدمی مان از دستمان پرید، تلاش خود را نموده تا سفر به جنوب ایتالیا را به خوبی برگزار کنیم. اگر ایتالیا را به شکل پای بانوی محترم و متینی فرض کنیم، ما یعنی من و مهدی به پاشنه پای آن بانو مسافرت نمودیم. به محض ورود، به قسمت کار رنطال فرودگاه مراجعه کرده و با یک الی دو امضا، کلید طلایی یک پاندا فیات را در دستانمان لمس نمودیم. لئوناردو مشهور به لئو میزبان ما در این سفر دو روزه بود. او که اورگانایزر خوبی محسوب می شد تلاش خود را نمود که به ما خوش بگذرد و اولین تجربه هاستینگ خود را با موفقیت به انتها رسانید و از ما یک ریفرنس خوب در کارنامه عمل خود دریافت نمود. از فرودگاه تا خانه اش او را به راحتی تعقیب نمودیم و خدای را شکر نمودیم که مثل استفانو در ساردنیا دارای ماشین اسمارت نیست که چنان تند برود که عزرائیل هم به گردش نرسد.
عصرگاه به همراه لئو شهر بریندیسی را از نظر گذرانیدیم و در خیابان های آن پرسه زدیم. لئو دوستان خود را نیز صدا زد تا دو تا خارجی را ببینند که از دیار پارس آمده و انگلیسی صحبت می کنند و هی به آنها می گفت شما هم حرفی بزنید و دونت بی شای اما از آنها جز ایتالیایی ندای دیگری در نمی آمد. به رستورانی رفتیم و یک متر غذا سفارش دادیم و با دوستان به دیار عدم فرستادیمش. در شهر پرسه زدیم، شهری با معماری نیمه ایتالیایی و نیمه مدیترانه ای. مردمش مدیترانه ای که به زبان ایتالیایی با لهجه ای دلبرانه صحبت می کنند. دخترانش مدل مدیترانه ای ( چشم ابرو مشکی و قد کوتاه) که آرایش بسیار می کنند و غریبه ها را با نگاه هایشان دنبال می کنند اما به قدری خجالتی اند که حتی اگر مجبور هم شوند "چائو" را به انگلیسی نمی گویند. مثل ایتالیایی ها زیاد می خندند و به زودی عاشق هم می شوند. مردانش همدیگر را می بوسند. کلا مهمان نواز،خونگرم و مهربان هستند برخلاف شمالی ها که یخمک پیششان لنگ می اندازد. (اصطلاح جدید)
باری، فردا روز با ماشین غیر باری یه باری به باری رفتیم و از برج و باروی باری و مکاتبات درباری آن دیدن نمودیم و در باری پیتزای پهن ایتالیایی خوردیم در حالیکه به تماشای افرادی نشسته بودیم که هر یک باری حمل می کردند. در کوچه های تنگ شهر به گردش پرداختیم و هر جا بوی کوکو استشمام نمودیم و فهمیدیم که پیر زنهای شهر قرارداد بسته اند که امروز همه کوکو بپزند. اندی بعد طبق وحی آسمانی که صدایش از یاقوت سیاهمان در می آمد و به ما راهی را نشان می داد که مجبور نبودیم بابت قل خوردن در آن بهایی بپردازیم، به تارانتو رسیدیم. تا آنجایی که ما می دانیم در این کره خاکی سه محل با اسامی مشابه وجود دارد که ما از دو تای آن دیدن نموده ایم: ترنتو ، تارانتو و تورنتو. و این آخری دیاری است بسیار دور پشت دریاهای مخوف.
جزیرکی که مرکز شهر تارانتو را تشکیل می داد بصورت قدیمی و درب داغون حفظ شده بود و عبور از آن و شنیدن زوزه های باد در هنگام غروب بر وحشت عابران از این شهر متروکه می افزود. به قلعه آن رفته و از تونل هاو تالارهایش بازدید نموده به زبان ایتالیایی گایدیده شدیم. یعنی راهنما (Guide) به زبان ایتالیایی برایمان توضیحاتی بلغور کرد و ما هیچ نفهمیدیم. شباهنگام به بریندیسی برگشته و با لئو و دوستان به بحث نشستیم و اندی بعد به یوگورتریا یا همان "ماست لیس خانه" که در آن مردم پول می دهند و ماست لیس می زنند رفتیم. از این جور خانه ها ما فقط در ایتالیا دیدیم و در بریندیسی این لغت را طوری سریع تلفظ می کنند که به گوش دلنواز می آید.
فردا از لئوی مهربان خدافظی نموده و به شهری رفتیم که لچوچیت مردمش زیاد بود یعنی لب و لوچه شان آویزان بود و آن شهر را لچه Lecce می خواندند. در آن شهر آثار روم باستان بصورت کلوزیوم و ستون های رومی به چشم می خورد و کوچه پس کوچه های مرکز شهرش به قدری اصیل و دست نخورده بود که چشم را نوازش می داد. هر چه در شهر پرسه می زدیم سیر نمی شدیم ولی زمان محدود بود و قافله منتظر. در باران شدید به بریندیسی برگشتیم، مقدار متنابهی بنزین دادیم که پاندا ببلعد و یواشکی به فرودگاه رفتیم و سویچ را به کار رنتال تحویل دادیم. گفتند به سلامت. گفتم پس ماشین را چک نمی کنید؟ گفتند همین که گفتی ماشین اوکی است برایمان کافی است. گفتم پس پولشو نقدی بدم؟ گفتند سفر به سلامت ایشالا بعدا از کردیت کارتتان کم می کنیم. گفتم بابا دمتان گرم و با رایان ایر به میلان پرتاب شدیم...
Symbol of Brindisi
Brindisi port
1 meter food!
Duomo of Brindisi
To Bari
Bari's castle
City center, where smell of fried egg spread everywhere
Taranto!
Taranto's Castel
Inside the tunnels of the castel
Yard of the castel
Taranto Port
Symbol of Lecce
Lecce coliseum
Happy Lion!
Kapta trying to unlock all of the locks!
Window!
Ancient kapta
Blue Kapta
1 comment:
وای من که با اون غذای یک متری خیلی حال کردم. اون سبز هایی که روش بود، فلفل بود؟
علاوه بر اون ترنتو هایی که گفتید یکی دیگه هم من سراغ دارم تو اهایو آمریکا. در ضمن اصلا این دریاها مخوف نیستند. ما که از روشون پریدیم و اصلنم نترسیدیم!!!! :D
می بینم که بار هم می رید. اگه به مامانتون نگفتم!!!
شاد باشید
Post a Comment