روزی پا به صحنهٔ رقابت این دنیا گذاشتم، دویدم و به امید داشتن آینده ای بهتر، به مکتب رفته و مشق نمودم. به سان کرمی که از تخم درآمده تا همه چیز را بخورد و بزرگ و بزرگ تر شود. آنقدر مشغول خوردن است که فراموش میکند بالا سر خود را نگاهی کند، که چه بسا موجودات دیگری هم هستند و دنیا زیباییهای دیگری هم دارد. یا شاید پرندهای بالا سر او هوس خوردن کرمی خوش مزه را دارد. همهٔ هم سالانش کم کم بال در آورده و به پرواز در آمده بودند اما او همچنان مشغول خوردن. سالیانی بعد خود را کرمی متورم میبیند که آنچه دیگران برای پرواز دارند، او ندارد: بال!
جسم خود را تکان می دادم، شاید که پرواز کنم، اما موفق نمی شدم. فربه و بی اراده شده بودم. هوس پرواز مرا دمی آسوده نمی گذاشت. رازیست داشتن بال و رازیست پرواز کردن، و مرا به آن راز راهنمایی نبود. من مانده بودم و تنهایی خودم. به کنجی خلوت پناه بردم و در لاک خود فرو رفتم، افسرده و غمگین. چشمانم را بستم و گوشهای خود را به نغمه هستی باز کردم. کم کم ریتم آهنگ طبیعت را شنیدم و با آن به رقص در آمدم، بارها و بارها به دور خود می چرخیدم. از چرخش هایم پیله ای تنیده می شد که مرا فرا می گرفت و دیوارهای آن لحظه به لحظه بالا تر می رفت...
خود را درون حصاری یافتم که صدایی از بیرون نمیآمد. صدا، فقط صدای درون بود، صدایی دلنشین که کلیدهایی از رازهای هستی به همراه داشت که تنها من آنرا می شنیدم. در واقع، در خلوت خود به اعماق روح سفر کرده بودم، و این سفری بود که گذر از مرحله ی خوردن را میطلبید، سفری که در بازگشت، کلید سوالاتم را به من بخشیدند. و این واقعیتی است که رازها یکی یکی کنار روند اگر تو کلید هر کدام را داشته باشی، حتی اگر کلیدها را به کار نبندی. سوزشی بر شانه های خود حس کردم. دوباره به خود نگاهی کردم، این بار بال در آورده بودم...
اما همچنان در حصار پیله بودم. دیوارهایی که به بلندی قدمت نادانی من بود. ساختن دیوار را بلد بودم ولی یاد نداده بودند که چگونه این دیوارها را فرو بریزم. گفته بودند داخل حصار امن تر از خارج آنست. در کلیدهایی که از سفر روح آورده بودم جستجو کردم، یکی بود که به کار می آمد. کلید "آگاهی و استقامت" راز این دیوارهای سخت را گشود و مرا یاری کرد که با تلاش خود دیوارها را بگشایم و از پیله رها شوم. بالهای خود را نگریستم و آسمان را، مغرور بودم که می توانم زیر نور خورشید تمرین پرواز کنم...
4 comments:
حدود 1 ساله که نوشته های لاگت رو پیگیری می کنم و شاید همین باعث شده تو رو به عنوان الگوی خودم قرار بدم در زمینه تحصیل..حالا که پذیرشم واسه ی ارشد از مدیترانه اومده اون هم با اون رزومه بالای من و فقط به دلیل کمبود زبان در رزومه مجبور به تحصیل در اونجام... خیلی دلم می خواد باهات بیشتر آشنا شم و از راهنمایی هات بهره ببرم..اگر تمایل داری بم ایمیل بزن
امیر
amir.moradi1987@gmail.com
www.amirarchitect.com
سلام علیکم خوبین؟حسین صادقیم...از بچه های مسجد جامع چناط!!احوال شما؟آقا دهنم 3 متر باز شد عکساتو دیدم...عکسایی که تو پر تغال انداختی خیییییلی با حال بود...هر چی عکس داری واسم میل کن داداش..خیلی مخلصیم...مارو از یاد نبریا...
آقا اینم ای دیمه...اد کنshisheyekaqhazi@ yahoo.com
موفقیت تو نوفقیت ماست...
Post a Comment