از 28 جولای برنامه بازگشت به خانه شروع شد. به همراه زیکی یا همان Piero سوار ایزی جت بر فرودگاه بخارست به زمین کوبیدیم. خلبانان اروپایی موقع نشستن هواپیما را واقعا به زمین می کوبند بطوریکه مثل جیمبو چند بار بالا پایین میپریم تا بر زمین بنشینیم. اما خلبانان ایرانی غول های قراضه را طوری فرود می آورند که نمیفهمی کی بر زمین نشست و کی ایستاد.
باری، شب اول را به هاستلی در بخارست رفتیم و فردا روز ولنطین Valentin دنبالمان آمد و شهر را گشتیم و نوعی ماهی سرخ شده با پیاز و سس که از غذاهای رومانیایی الاصل بود تناول نمودیم. عصرگاه پدر ولنطین ما را به ویلایشان در کوههای شمال بخارست رسانید. یک ویلای چوبی که در کوهپایه واقع شده. هوا نسبت به بخارست خنک تر و مطبوع تر بود. از مهمان نوازی خانواده Ilea که شامل غذا های خوشمزه رومانیایی بود برخوردار شدیم. مادر ولنطین که معلم بود از مدرسه و معلمی حرف میزد و من یاد پدر و مادرم که معلم بودند افتادم که اکنون منتظرند تا تمام فرزندانشان پس از سالی به خانه برگردند. از آنجا دریافتم که معلم های بیچاره در همه جای دنیا درد مشترکی دارند و با اینکه از تمام وجود برای تربیت دانش آموزان امروزی می کوشند از آنها قدردانی نمی شود. آنها هم وقتی من از معلمان و مدارس ایران می گفتم تعجب می کردند که مشکلات رومانیا در ایران هم هست و سعی کردند از این به بعد کمتر زجر بکشند.
فردا روز با بابای ولنطین به قلاعی در کوهستانها رفتیم و تاریخ رومانیا را از زبان این پدر و پسر اهل مطالعه شنیدیم. در سده اخیر رومانیا سالهای سال تحت حکومت کومونیستی قرار داشت و پس از انقلاب مردمی و سقوط دیکتاتور معروفش پله های پیشرفت را طی کرد. در قیاس با کشورهای اروپای غربی توسعه نیافته به نظر می رسد امما از بلغارستان که بعدا به آن خواهیم پرداخت به مراتب مدرن تر است.
روز بعد به معدن نمکی در همان کوه ها رفتیم. 200 متر زیر زمین معدنی بزرگ و متروکه که 50 متر ارتفاع تا سقف داشت و امروزه فقط برای توریست باز است. با آسانسوری قراضه به عمق 200 متری زیر زمین رفتیم. دمای هوا بسیار پایین بود بطوریکه ساعتی بعد شروع به لرزیدن کردیم. هوا بوی خاصی میداد که میگفتند برای بیمارانی که مشکل تنفسی دارند (مثل آسم) خاصیت درمانی دارد. توریست هایی هم می آمدند تا هر روز ساعت ها از آن هوا تنفس کنند تا بیماریشان مضمحل گردد. بیرون که آمدیم گرمای هوا و نور خورشید هم آزارمان می داد هم حال می داد! اندی بعد سوار بر قطار به بخارست و از آنجا به سمت صوفیه Sofia پایتخت بلغارستان رهسپار شدیم. کشوری که نا امن تر و خطرناک تر از رومانیا بود در حالی که هیچ دوستی از سکنه محلی آنجا نداشتیم و مقدار زیادی پول نقد همراهمان بود. شنیده بودیم که در قطارها قاتلان و جلادان به مسافران حمله کرده و برای بدست آوردن مبالغ ناچیزی در حد پول یک پفک نمکی مردم را سرنگون آویزان می کنند. این بود که با مبلغ بالایی بلیط یک کوپه دو نفره خریداری کرده و درب آنرا قفل نمودیم و کلید قفل را بلعیدیم تا به سلامت به مقصد برسیم...
باری، شب اول را به هاستلی در بخارست رفتیم و فردا روز ولنطین Valentin دنبالمان آمد و شهر را گشتیم و نوعی ماهی سرخ شده با پیاز و سس که از غذاهای رومانیایی الاصل بود تناول نمودیم. عصرگاه پدر ولنطین ما را به ویلایشان در کوههای شمال بخارست رسانید. یک ویلای چوبی که در کوهپایه واقع شده. هوا نسبت به بخارست خنک تر و مطبوع تر بود. از مهمان نوازی خانواده Ilea که شامل غذا های خوشمزه رومانیایی بود برخوردار شدیم. مادر ولنطین که معلم بود از مدرسه و معلمی حرف میزد و من یاد پدر و مادرم که معلم بودند افتادم که اکنون منتظرند تا تمام فرزندانشان پس از سالی به خانه برگردند. از آنجا دریافتم که معلم های بیچاره در همه جای دنیا درد مشترکی دارند و با اینکه از تمام وجود برای تربیت دانش آموزان امروزی می کوشند از آنها قدردانی نمی شود. آنها هم وقتی من از معلمان و مدارس ایران می گفتم تعجب می کردند که مشکلات رومانیا در ایران هم هست و سعی کردند از این به بعد کمتر زجر بکشند.
فردا روز با بابای ولنطین به قلاعی در کوهستانها رفتیم و تاریخ رومانیا را از زبان این پدر و پسر اهل مطالعه شنیدیم. در سده اخیر رومانیا سالهای سال تحت حکومت کومونیستی قرار داشت و پس از انقلاب مردمی و سقوط دیکتاتور معروفش پله های پیشرفت را طی کرد. در قیاس با کشورهای اروپای غربی توسعه نیافته به نظر می رسد امما از بلغارستان که بعدا به آن خواهیم پرداخت به مراتب مدرن تر است.
روز بعد به معدن نمکی در همان کوه ها رفتیم. 200 متر زیر زمین معدنی بزرگ و متروکه که 50 متر ارتفاع تا سقف داشت و امروزه فقط برای توریست باز است. با آسانسوری قراضه به عمق 200 متری زیر زمین رفتیم. دمای هوا بسیار پایین بود بطوریکه ساعتی بعد شروع به لرزیدن کردیم. هوا بوی خاصی میداد که میگفتند برای بیمارانی که مشکل تنفسی دارند (مثل آسم) خاصیت درمانی دارد. توریست هایی هم می آمدند تا هر روز ساعت ها از آن هوا تنفس کنند تا بیماریشان مضمحل گردد. بیرون که آمدیم گرمای هوا و نور خورشید هم آزارمان می داد هم حال می داد! اندی بعد سوار بر قطار به بخارست و از آنجا به سمت صوفیه Sofia پایتخت بلغارستان رهسپار شدیم. کشوری که نا امن تر و خطرناک تر از رومانیا بود در حالی که هیچ دوستی از سکنه محلی آنجا نداشتیم و مقدار زیادی پول نقد همراهمان بود. شنیده بودیم که در قطارها قاتلان و جلادان به مسافران حمله کرده و برای بدست آوردن مبالغ ناچیزی در حد پول یک پفک نمکی مردم را سرنگون آویزان می کنند. این بود که با مبلغ بالایی بلیط یک کوپه دو نفره خریداری کرده و درب آنرا قفل نمودیم و کلید قفل را بلعیدیم تا به سلامت به مقصد برسیم...
The travel route
Bucharest
Internet fiber optic...
An old Church
Churba, the famous soup of Romania
Piata Republica, the place of last speech of Ceausescu, Romania's dictator
Stone Exebition
With Ilea family in the Villa
Castle
a deep well in the castle
Kapta under torture...!
A nice restaurant for lunch
Bran Castle!
The king's meeting room
Hidden way to the king's room
king's room!
The other kings!
Salt mine under ground
Romanian nature
No comments:
Post a Comment