ساعت 2 شب بود که درب کوپه زده شد. به شهر مرزی روسه Ruse رسیده بودیم. پلیسی خشن داخل شد و پساپیرت (جمع پاسپورت) را گرفت و سوال هایی کرد که از کجا می آیید، به کجا می روید، اصلا چرا می روید، خوب نروید، چه می شود... بعد پاسپورت ها را برای چک کردن برد و با بی احترامی پاسپورت های مهر خورده را تحویلمان داد. به هر حال از یک کشور اند اروپای شرقی بهتر از این هم نمیتوان انتظار داشت.
صبح خروس خوان به صوفیه رسیدیم، شهری که به خاطر چشمه های قدیمی آب معدنی مخصوصش مشهور بود. آنچه دیدیم شهر که نه بلکه نوعی روستای بزرگ بود که شباهت کمی به پایتخت یک کشور داشت. ساختمانهای رنگ و رو رفته و در حال ریختن و مردمی که زل می زدند به آدم. فقط ساختمان های دولتی ، کلیسا ها و مساجد از زیبایی برخوردار بودند. صوفیه آن قدر ها هم شهر نا امنی نبود اما ما احتیاط را از کف نمی دادیم. دخترهای کشور های اروپای شرقی به طور کلی کم حجاب تر از دختران اروپای غربی می باشند و در و دیوار پر از عکس های این مدل دختران است.
در این شهر بستنی ارزان بود که مقدار متنابهی میل کردیم. به یکی از چشمه های آب گرم که در داخل شهر بود هم رفتیم و با آب آن دست و پاهای خود را شستیم، اما کم کم حس کردیم که مثل ماهی لیز شده ایم بطوریکه نمیتوانستیم دست هم را بگیریم . کلا آب این شهر بسیار قلیایی بود. از بلند ترین کلیسای سبک یونانی و اروپای شرقی شهر هم بازدید کردیم. من از آنجا که به گذشته های دور علاقه داشتم به موزه ملی صوفیه و کلا به موزه های تاریخی و باستان شناسی هر شهر سری میزنم و ساعت ها اشیاء قدیمی را نگاه میکنم تا بتوانم تمدن های آن دوره ها را درک کنم و عبرت بگیرم.
عصرگاهان بر قطار استانبول سوار و به سان قطاری که به صوفیه آمده بودیم به استانبول رهسپار شدیم. شباهنگام از قطار پیاده شده و به صف شدیم تا مهر ورود به ترکیه بر پاسمان نقش ببندد. صبحگاه بر استانبول فرود آمده و به خرید و وقت گذرانی در شهر پرسه زدیم. استانبول شهر بزرگی است بطوریکه از این ور تا اونور شهر بیش از 40 کیلومتر است و وقتی که سوار اتوبوس شهری می شوی تا به اون یکی فرودگاه برسی 2-3 ساعت طول می کشد. غذای استانبولی میل کرده و برای شام نیز در کنار ساحل ساندویچ ماهی Ekmek balik که غذای بسیار محبوبی در آن حوالی هست تهیه و اندی بعد در فرودگاه Sabiha Gokcen منتظر پرواز تهران نشستیم.
عملا در پوست خود نمی گنجیدیم. اما ایرانیان بسیاری آنجا بودند که منتظر باز شدن باجه Check in بودند و با جا به جا شدن شماره باجه به سمت باجه جدید هجوم می بردند و قانون صف را رعایت نمی کردند و موجب خنده اتباع دیگر کشور ها می شدند. ترک ها هم با اینکه با تاخیر مواجه بودیم چند بار شماره باجه را تغییر دادند تا ملت مفهوم صف ایرانی را بهتر درک کنند. ما نیز نظاره گر این ماجرا روی صندلی لمیده بودیم و پاهایمان را روی کوله پشتی هایمان انداخته و MP3 گوش میدادیم تا اینکه همه ایرانی ها Check in شدند و ما با قدری تاخیر بر باجه حاضر شدیم تا تاخیر پرواز را بیشتر نمائیم که اصولا از اعتبار ایرلاین مربوطه که ترکیه ای بود کاسته می شد. اینجا بود که ترک ها عجله می کردند تا ما زود تر سوار هواپیما شویم...
ساعاتی بعد بر باند فرودگاه امام نشستیم و مورد استقبال پدر و مادر قرار گرفتیم و به سمت موطن خود که شهری است سرسبز در شمال غرب سرزمین ایران راه افتادیم.
صبح خروس خوان به صوفیه رسیدیم، شهری که به خاطر چشمه های قدیمی آب معدنی مخصوصش مشهور بود. آنچه دیدیم شهر که نه بلکه نوعی روستای بزرگ بود که شباهت کمی به پایتخت یک کشور داشت. ساختمانهای رنگ و رو رفته و در حال ریختن و مردمی که زل می زدند به آدم. فقط ساختمان های دولتی ، کلیسا ها و مساجد از زیبایی برخوردار بودند. صوفیه آن قدر ها هم شهر نا امنی نبود اما ما احتیاط را از کف نمی دادیم. دخترهای کشور های اروپای شرقی به طور کلی کم حجاب تر از دختران اروپای غربی می باشند و در و دیوار پر از عکس های این مدل دختران است.
در این شهر بستنی ارزان بود که مقدار متنابهی میل کردیم. به یکی از چشمه های آب گرم که در داخل شهر بود هم رفتیم و با آب آن دست و پاهای خود را شستیم، اما کم کم حس کردیم که مثل ماهی لیز شده ایم بطوریکه نمیتوانستیم دست هم را بگیریم . کلا آب این شهر بسیار قلیایی بود. از بلند ترین کلیسای سبک یونانی و اروپای شرقی شهر هم بازدید کردیم. من از آنجا که به گذشته های دور علاقه داشتم به موزه ملی صوفیه و کلا به موزه های تاریخی و باستان شناسی هر شهر سری میزنم و ساعت ها اشیاء قدیمی را نگاه میکنم تا بتوانم تمدن های آن دوره ها را درک کنم و عبرت بگیرم.
عصرگاهان بر قطار استانبول سوار و به سان قطاری که به صوفیه آمده بودیم به استانبول رهسپار شدیم. شباهنگام از قطار پیاده شده و به صف شدیم تا مهر ورود به ترکیه بر پاسمان نقش ببندد. صبحگاه بر استانبول فرود آمده و به خرید و وقت گذرانی در شهر پرسه زدیم. استانبول شهر بزرگی است بطوریکه از این ور تا اونور شهر بیش از 40 کیلومتر است و وقتی که سوار اتوبوس شهری می شوی تا به اون یکی فرودگاه برسی 2-3 ساعت طول می کشد. غذای استانبولی میل کرده و برای شام نیز در کنار ساحل ساندویچ ماهی Ekmek balik که غذای بسیار محبوبی در آن حوالی هست تهیه و اندی بعد در فرودگاه Sabiha Gokcen منتظر پرواز تهران نشستیم.
عملا در پوست خود نمی گنجیدیم. اما ایرانیان بسیاری آنجا بودند که منتظر باز شدن باجه Check in بودند و با جا به جا شدن شماره باجه به سمت باجه جدید هجوم می بردند و قانون صف را رعایت نمی کردند و موجب خنده اتباع دیگر کشور ها می شدند. ترک ها هم با اینکه با تاخیر مواجه بودیم چند بار شماره باجه را تغییر دادند تا ملت مفهوم صف ایرانی را بهتر درک کنند. ما نیز نظاره گر این ماجرا روی صندلی لمیده بودیم و پاهایمان را روی کوله پشتی هایمان انداخته و MP3 گوش میدادیم تا اینکه همه ایرانی ها Check in شدند و ما با قدری تاخیر بر باجه حاضر شدیم تا تاخیر پرواز را بیشتر نمائیم که اصولا از اعتبار ایرلاین مربوطه که ترکیه ای بود کاسته می شد. اینجا بود که ترک ها عجله می کردند تا ما زود تر سوار هواپیما شویم...
ساعاتی بعد بر باند فرودگاه امام نشستیم و مورد استقبال پدر و مادر قرار گرفتیم و به سمت موطن خود که شهری است سرسبز در شمال غرب سرزمین ایران راه افتادیم.
ALexander Nevski cathedral, One of the finest examples of 20th-century architecture in Sofia
The rotunda church of St George is considered to be the oldest building in Sofia, dating to the 4th century
A dog trying to eat the young sparrow, but the female passengers trying to help the poor sparrow.
Large Istanbul and the tower
Istanbul view from that tower.
Busy bazaar in Istanbul
Finally in Imam khomeyni Airport, Tehran
No comments:
Post a Comment