08 June 2009

یونان باستان

کشتی‌ بادبانی عظیم در بندر Rafina یونان آماده می شد تا سفر خود را در دریای مدیترانه به سمت جزیره کرت آغاز کند. کارگران در حال حمل و نقل آخرین بشکه‌های روغن زیتون و جعبه‌هایی‌ شامل پارچه‌های ابریشمی ایرانی‌ و سلاح جنگی به کشتی‌ بودند. با دستور ناخدا بادبان‌ها افراشته شده و کشتی‌ آرام آرام از اسکله کناره گرفت. با دور شدن از بندر، خانه‌های سفید یونانی که در طبقات روی هم ساخته شده بودند، زیبائی بندرگاه را دو چندان کرده بود. به همراه مینا روی عرشه کشتی‌ نظاره گر غروب خورشید بودیم. نسیم ملایم و خنک دریا موهای مینا را می افشاند و چهرهٔ او را زیباتر می‌‌نمود. حضور او و انعکاس غروب خورشید در چشم‌هایش بعد از آن سفر مخاطره انگیز به من آرامش می‌‌داد...

مینا دختری زیبا با بدنی باریک و کشیده، موهای مشکی‌ و چشمان درشت خرمایی بود که توسط دزدان دریایی‌ از کرت به همراه طلا و جواهر زیاد ربوده شده و جهت فروش در بازار برده فروشان به سوریه آورده شده بود. توسط دربار پادشاه سوریه خریداری شده و زندانی شده بود. از ترس اینکه مبادا زوجهٔ پادشاه گردد خود را به دیوانگی زده بود و غذا نمی‌‌خورد، به طوریکه شبیه اسکلتی شده بود که پوستی‌ آنرا احاطه کرده. من او را در دربار پادشاه سوریه دیدم و او از من خواست که او را از آنجا نجات دهم.

او می‌‌گفت که بایستی به کرت بر گردد تا بتواند در مراسم مذهبی‌ که برای خدای جزیره‌ برگزار میشود شرکت کند. مراسمی که شامل رقص و مسابقات گاو بازی بود. هر ساله دو دختر و پسر جوان پس از این مسابقات به عنوان جوان شایسته انتخاب شده و به دیدار خدای جزیره‌ که به شکل نیمه انسان نیمه گاو بود و مینوتور نام داشت میرفتند و زندگی‌ سعادتمندی در کنار مینوتور می‌‌داشتند. مینا هم یکی‌ از جوانان منتخب بود اما پس از حملهٔ دزدان دریایی‌ به جزیره‌ به سوریه آورده شده بود.

پس از شنیدن این داستان به همراه غلام خود مقدمات خروج مینا از زندان کاخ پادشاه را فراهم آوردیم. یک شب که ماه پشت ابر‌ها پنهان بود من و غلامم نقشه خود را به موقع اجرا گذشته و به همراه مینا از کاخ خارج شدیم و به سمت کشور هاتی شبانه راه پیمودیم. فصل سرد رسیده بود و ما به سختی از کوهستان‌های کشور هاتی (ترکیهٔ کنونی) گذشتیم و خود را به مرز یونان رساندیم. در راه پیوسته اضطراب داشتیم که مبادا سربازان پادشاه سوریه ما را دستگیر کرده و به مجازات برسانند یا برای چرخاندن سنگ آسیاب هر دو چشممان را کور کنند. این بود که پس از رسیدن به کشور یونان احساس آرامش می کردیم. به سمت شهر آتن پیاده راه می‌‌پیمودیم. فصل بهار رسیده بود و چلچله‌ها در چمنزار‌ها و گوشه کنار شهر‌ها آواز می‌‌خواندند.کم کم به آتن نزدیک می‌‌شدیم و به مناسبت گرمی هوا و انجام ورزش مینا هر روز فربه تر و زیبا تر می‌‌شد.

من که در آغاز فقط قصد نجات مینا را داشتم، اکنون خود را دچار داستان زندگی‌ او حس می‌کردم و دلم نمی خواست به زودی این داستان پایان پذیرد... به او علاقمند شده بودم... این بود که از مینا خواستم که از رفتن به کرت منصرف شود و با من همراه شود تا به یکی‌ از کشور‌های مصر، بابل یا پرشیا برویم و در آنجا کوزه شکسته و زوجهٔ هم شویم اما مینا مخالفت می کرد و می گفت اگر چه او مرا بسیار دوست می‌‌دارد و از بودن کنار من لذت می برد اما نمیتواند از رفتن به کرت منصرف شود و دیدار با خدای جزیرهٔ کرت را فراموش نماید. از نگاه‌ها و حرف‌هایش حس می‌کردم که اگر ضرورت رفتن به کرت او را پریشان نمی‌‌کرد جگر خود را به من تفویض می‌‌کرد (دل میباخت).

من پیوسته نگران بودم که اگر او را به کرت برسانم و به دیدار خدای جزیره‌ رود و دیگر از آنجا مراجعت نکند یعنی‌ زندگی‌ در کنار مینوتور را به زندگی‌ در بیرون ترجیح دهد. اما مینا به من اطمینان می داد که پس از رفتن به خانهٔ خدا حتما از آنجا مراجعت کند و با من به کشوری دور دست برای زندگی‌ بیاید.

باری، به آتن رسیده و پس از توقفی کوتاه به بندر Rafina رهسپار شدیم که با اولین کشتی‌ به همراه مینا به کرت برویم. غلام خود را فرستادم که با ناخدایان کشتی‌‌ها مذاکره کند تا ما را هم با خود به کرت ببرند و گرفتار دزدان دریایی‌ نکنند. وسایل خود را آماده کردیم تا سفر دریایی‌ خود به کرت را شروع کنیم...



Aten bad az dorane shokooh


Temple of Zeus:


City center of Athens:


baghayaye bastani dar hame jaye shahr vojood darad vali be khoobi mohafezat shode and:


The old door of University of Athens, symbol and center of strike in Greece!


Archeological museum of Athens:


Bronze Poseidon, God of the sea, one of the ancient Greek gods:


Bronze Horse and Rider


Happy or angry?!


Fish market of Athens:




old city near Acropolis:




Ancient windmill:


A church in Athens:


Acropolis:










City view:



  


1 comment:

Unknown said...

salam
omidvaram khob bashin
man baraye adame tahsil mikham biyam yonan, age lotf konid mano rahnemayi konid mamnon misham .
man memari khondam , va mikham baraye karshenasi arshad biya .
alaghe daram shahr sazi bekhonam .
mamnon misham