با نزدیک شدن کشتی به جزیرهٔ بزرگ کرت اشتیاق مینا برای دیدن اعضای
خانواده و دوستان و استاد گاو بازیش بیشتر و بیشتر میشد اما من نگران تر.
در غروب یک روز بهاری کشتی ما بر بندر هراکلیون (Heraklion) که مهمترین
بندر جزیرهٔ کرت میباشد پهلو گرفت. همهٔ مسافران پیاده شده و تمامی بار
کشتی توسط کارگرن به بندر منتقل گردید. بادبانهای کشتی پایین آورده شد و
ملوانان به مسافر خانهها و خانههای عمومی اطراف بندر رفتند. شب را در
منزل یکی از دوستان مینا که در این بندر زندگی میکرد سپری کردیم. او
میگفت که تجارت اصلی کرت بر اساس کشت حشیش، صادرات و واردت اسلحه و روغن
زیتون استوار است. مردم عادی هم از مسافر خانهها و فروش اغذیه و مشروب به
جهانگردان زندگی خود را تامین میکنند.
فردا روز با تخت روان عمومی به قصر پادشاه کرت (مینوس) رفتیم، آنچه
مشاهده کردم شگفت انگیز و باور نکردنی بود. مردم اینجا همه شاد هستند و
موسیقی دلنوازی از گوش کنار شهر به گوش میرسد. پادشاه به همراه مردم در
جشنها شرکت میکند بدون اینکه نسبت به کسی برتری داشته باشد. مردم
پیوسته در کاخ پادشاه که گردا گرد آن را خانههای مردم فرا گرفته است رفت
و آمد میکنند. اطراف شهر را تپههایی فرا گرفته اند و شهر خود نیز بر
روی تپه ایی واقع شده. با اینکه ما خارجی بودیم ولی چون که دانشجوی دارلفنون
روم بودیم، به رایگان میتوانستیم از همه جای کاخ سلطنتی و اشیائ قدیمی که
قدمت آنها به دوران قبل از مینوسها میرسید بازدید کنیم. در کاخ تصاویر زیبایی از صحنههای گاو بازی و
پادشاهان قبلی که همگی نامشان مینوس بود و زوجههای زیبایی هم داشتند،
دیده میشد. زیبائی مردم جزیرهٔ کرت به خاطره آب هوای خوب و بهداشت عمومی
شهر بود. در همهٔ خانهها و قصر سلطنتی لولههای آب آشامیدنی و آب گرم و
سرد برای استحمام وجود داشت. اینجا کمتر کسی بیمار بوده و همه از سلامتی
بر خوردار بودند. در میدان اصلی شهر که چسبیده به کاخ پادشاه است، دختران
و پسران با اندامهای باریک و ورزید به تمرین و مسابقات گاو بازی
میپردازند. مینا از دیدن آنها مشعوف شده و به آنها ملحق شد. بر خلاف
تصورم، مینا چنان با تهوور به مصاف با گاو بزرگ و شاخهای تیز او میپردخت
که تحسین همگان را بر مینگیخت. برای من باور کردنی نبود که مینا با دو
دستش شاخهای گاو وحشی را گرفته و بر پشت گاو معلق میزد. اندام کشیده و
زیبای مینا هم حاصل تمرینهای بسیار و ورزشهای منظم او بود. استاد گاو
بازی مینا هم او را تحسین کرد و به او گفت که میتواند در مسابقهٔ گاو بازی
فردا شرکت کرده و در صورت برنده شدن به ملاقات خدای جزیره (مینوتور) که
در غاری تو در تو زندگی میکرد، برود.
عصر آن روز به کنار ساحل رفتیم و من سعی کردم مینا را متقاعد کنم که
از رفتن به آن غار خود داری کند، اما این موضوع به اختیار مینا نبود و
این رسم جزیره بود که هر بر مسابقهٔ گاوبازی بر گزار شده و دو دختر و دو
پسر برای ملاقات با مینوتور به غار بروند. اینطور وانمود میشد که این
دختران و پسران چون به زندگی سعادت مندی در آنجا دست میابند دیگر به
زندگی در جزیره علاقه مند نمیشوند و در همانجا ساکن میشوند. این موضوع
برای من قابل قبول نبود و من از اینکه مینا را از دست میدادم متاثر بودم.
اما مینا به من امیدواری میداد که هر چقدر هم در آنجا سعادتمند باشد، به
خاطر من مراجعت خواهد کرد تا با هم کوزه بشکنیم و زوجهٔ هم شویم.
آن شب سپری شد و فردا مینا زیباترین لباس خود را پوشید و آمادهٔ مصاف
گردید. ساعتی بعد با تهور مینا و پریدن از بین شاخهای گاو که کمتر کسی
قادر به این کار بود، به عنوان یکی از برندگان مسابقه معرفی شد که
بایستی وارد غار شود. آن شب من خوابم نمیبرد و به خاطرات بودن با مینا فکر
میکردم و اندوه من دو چندان میشد، دست سرنوشت در این سفر طولانی من و
مینا را در کنار هم قرار داده بود و فردا او را از من جدا میکرد.
نمیتوانستم او را از انجام این سنت مذهبی منصرف کنم چون این عقیده چنان
در ذهن او رسوخ کرده بود که حاضر بود جان خود را در آن راه فدا کند و همین
کار را هم کرد...
بعدها فهمیدم که کاهنان معبد مینوتور این رسم را درست کرده بودند که
مردم را نسبت به مینوتور مؤمن نگاه دارند و بر آنها حکومت کنند. مینوتور
که به عنوان موجودی نیمه انسان نیمه گاو معرفی شده بود، وجود حقیقی
نداشت و غار تو در تو در ازمنهٔ قدیم توسط پادشاهان مینوس به وجود آمده
بود تا مردم کرت خدای مستقلی داشته باشند و به خدایان مصری و بابلی ایمان
نیاورند. حتا روی سکههایشان عکس غار تو در تو و مینوتور هک شده بود تا مردم همواره آنها را به یاد داشته باشند.
باری، مینا به همراه چند جوان دیگر وارد آن غار شد و هرگز از آن مراجعت
نکرد. مینا به قولی که به من داده بود عمل نکرد و من پیوسته در دهانهٔ
غار روزها و شبها منتظر بازگشتش بودم. غلام من که وضع پریشان مرا میدید
سعی در آرام کردن من داشت ولی من پیوسته به او پرخاش میکردم. با گذشت
زمان کم کم به حالت عادی برگشتم اگرچه هر شب به مینا فکر
میکردم، چون گذشت زمان چیزها را تغییر میدهد و واقعیتها را برایمان
ملموس تر میکند. این بود که تصمیم گرفتم از این جزیره مراجعت کنم چون با
ماندن در آنجا محال بود بدون فکر کردن به مینا و تاسف خوردن به خاطرات
گذشته به زندگی ادامه دهم چون هر روز نقش مینا را در تابلوهای رنگین قصر
پادشاه میدیدم و رایحهٔ او را از کوچه پس کوچهها و خانههای زیبای دو
طبقه شهر استشمام میکردم. من از مینا ممنون بودم که باعث شد به کرت بیایم
و شگفتیهای آن را مشاهده کنم.
برای خداحافظی به قصر مینوس رفتم و با دوستان مینا که اکنون دوستان من
نیز بودند خداحافظی کردم، مینوس هدیه ایی به رسم دوستی به من داد و از من
به خاطره مراقبت از دخترش و باز گرداندن او به کرت تشکر کرد. آنجا بود که
من فهمیدم مینا دختر پادشاه کرت بوده و اسم او از ریشهٔ مینوس میباشد و نیز
به خاطر آوردم که در طول سفر مینا هرگز به زر علاقه نشان نمیداد و
هدیههای زرین من او را از صمیم قلب شاد نمیکرد چونکه او از سلالهٔ
پادشاهان واقعی بود، کسانی که زر در چشمشان ارزشی ندارد...
(الهام گرفته شده از کتاب سینوهه پزشک مصری)
Harbor of Heraklion:

Venetian castle in the harbor:

Knossos palace:





Ancient pipe for waste water:

Paintings on the walls:

People love each other...

Mina's room in the palace:

Archeological museum of Heraklion: Pre history

one of the ancient goddess:

Practice for bull-leaping in Crete:

Bull-leaping of Mina's friends:

Coins with the labyrinth image on:

Leaving Crete:

Sunset of sad Crete...
اگرچه امروز اثری از مینا، مینوس و مینوتور وجود ندارد
اما هنوز میتوان با گشت و گذار در آثار باقی مانده از کاخ مینوس (Knossos) روح خود را به ۳۴۰۰ سال پیش ببریم و با آوای مردم کرت هم نوا
شویم، رقص دختران و گاو بازیشان را شاهد باشیم و با مینا در غار تو در تو
همراه باشیم. میتوان چشمهای زیبا و موهای پریشان مینا را بر عرشهٔ کشتی
تصور کرد و خرسند بود...