خود را شکست. خورد شد. ریز ریز. بلورهایی درخشنده. هر کدام از ذرات بلورش زیر آفتاب میدرخشید. اما همهٔ ذرّات، با هم، زیر نور درخشش محسوسی نداشت. شاید همهٔ ذراتش، بلورهای الماس نبودند که بی پروا کنار هم بدرخشند. هر کس دانه دانهٔ بلورهایش را میدید، عاشق آنها میشد اما همهٔ بلورها کنار هم دلپذیر نبودند .
تو آمدی، بی صدا... مثل آب جاری شدی، همهٔ بلورهایش را گرفتی و از جاری وجودت نمناکشان ساختی. بلورهای نمکی و ناخالصش را در جویبار وجودت حل کردی تا الماسهایش هویدا شوند. خالصش کردی... الماسهای وجودش را به او باز گردانیدی...اکنون، بلورهایش با هم زیر آفتاب درخشش بی نظیری داشتند.
نمیخواست از تو دور باشد، میترسید دوباره ناخالص شود یا اینکه نتواند خود را بشکند. الماسهایش را تقدیم جویبار تو کرد تا همراه تو جاری شود تا صیقلش دهی. تو گرچه ساکنی، اما روان هستی...
3 comments:
salam
khoshahlam ke dobare mineveisi aziz be weblog manam sar bezan khoshahl misham
kishut.blogfa.com
Salam Mohsen
Damet garm ajab dast be ghalami dari!
Ghablana ke ba ham ham otaghe khabgah boodim enghada romantic nemineveshti!
Khosh'halam ke be arezouhayat residi va motmaen hastam ke behtar o behtar ham mishi.
Kheili delam baraye to va Mehdi Safaeian tang shode man shomaro kheili azyat kardam nemidounam che joori JOBRAN konam.
Afsoos ke dige nemishe be gozashteha bargasht.
Doustare To
.:: MORTEZA.SH ::.
لبخند
نقطه
Post a Comment