چند روزی بیش نبود که از ایران باز گشته بودیم که خبر رسید بلیط های استکهلم در حال سوختن است. ما نیز دست به کار شده و جواز اقامتمان را تمدید نموده و مقدمات پیچاندن گابریله یا همان سوپروایزورمان را فراهم آوردیم و از وسط جلسه ای که در انستیتو فیزیک پلاسما تشکیل شده بود با کمال احترام جیم زده و یکراست به چنتراله یا همان ایستگاه قطار مرکزی میلان جهیدیم و طبق معمول به فرودگاه برگامو رفته و پس از 2:30 ساعت رایان ایر سواری به مقصد یخ زده رسیدیم. بعد ها فهمیدیم که در وسط زمستان دو ساعت و نیم به سمت قطب شمال پرواز کرده بودیم و در مرزهای قطب غوطه ور شده بودیم. "کار" خود را تحویل گرفته و برای سد جوء به شهر نیکوپینگ که در نزدیکی فرودگاه بود رفتیم. به ندرت کسی در خیابان مشاهده می شد که نشانی رستورانی را بگیریم که احیانا این موقع شب که همچین هم دیروقت نبود (9:30) شام داشته باشد.
گروه چهار نفره متشکل از کاپتا، نیمای بابا، دونگ وی Dongwei و این حقیر به طی طریق خود ادامه داده تا به استقهلم Stockholm که پایتخت سوئد و در جنوب شرقی آن واقع است رسیدیم. همه جا از برف پوشیده شده و سفید به نظر میرسید بطوریکه تصور می شد اینجا هرگز بهار و تابستانی ندارد و سرزمین سرد و یخی می باشد. هوا نسبت به هفته قبل خیلی گرمتر شده و به -8 درجه رسیده بود. آسمان در شمال روشن تر به نظر می رسید و این سوال همواره برای کاپتا حل نشده باقی ماند که مگر خورشید در غرب غروب نمی کند، پس چرا آسمان در شمال روشن مانده؟
سوئد یکی از کشورهای اسکاندیناوی و سرد بوده و جزء ممالک متمدن دنیا محسوب می شود. به نظرمان رسید که با توریست ها بر خلاف آنچه گفته می شود که مردمی یخ هستند، مهربانند. با اینکه هوا ابری بود با استفاده از ستاره های کهربایی به منزل عریک Erick دوست سوئدی مان رهنمون گشتیم. معمولا سوئدی ها بر خلاف اروپایی ها کفش های خود را پشت درب در می آورند و به جای چراغ در خانه شمع روشن میکنند و ای بسا رستوران هایی هم دیدیم که در آن اصلا لامپ برقی وجود نداشت و فقط با شمع کمی نور به محیط ارائه می دادند.
فردا روز با اینکه دیر بیدار شدیم دیدیم خورشید هنوز طلوع نکرده. تا اینکه بلاخره ساعت حدود 9 خورشید زحمت کشید روشن شد. در استکهلم چرخی زده و از موزه تاریخی آنتیک یا همان باستان شناسی بازدید نمودیم. هنوز شهر را ندیده بودیم که حدود ساعت 15:30 خورشید انصراف داد و به لانه خود خزید. شبانگاهان آنقدر در شهر چرخ زدیم که دیروقت شد و به خانه اریک برگشتیم. استکهلم شهر مدرن و توسعه یافته ای به نظر می رسید که دارای موزه های فراوان بود. خود شهر قدمت زیادی ندارد اما محله قدیمی آن به نظر جذاب تر می آید.
روز شنبه به پیشنهاد اریک به دهاتی به فاصله 2 ساعت از استکهلم رفتیم که اریک هم در آنجا یک خانه چوبی با سقف شیروانی که به هر حال نوعی ویلا محسوب می شد، داشت. مناظر بدیع برف و یخ و درختان پوشیده از بلورهای یخ که به گفته اریک در 10 سال گذشته سابقه نداشته، همه را مجبور کرده بود تا دوربین خود را به کار بیندازند و از جاندار و بیجان عکس بگیرند. به همت بر و بچ یک ناهار سوئدی هم فراهم کرده و در خانه چوبی گرم و سط جنگل و برف که با بخاری هیزمی گرم می شد و پنجره های چهار جداره داشت، میل نمودیم. شباهنگام (یعنی ساعت 4 بعد از ظهر) سر ارابه را کج نمودیم و به شهر اوپسالا و سپس به استکهلم و از آنجا به نیکوپینگ و از آنجا به میلان و دیرهنگام به خانه مراجعت نمودیم.
خبر رسید که فردا روز برنامه اسکی فراهم دیده شده و ماشین هم کرایه شده. ما نیز چند ساعتی خوابیده و صبح زود همان کوله پشتی که از سوئد آورده بودیم را برداشته و با سجاد و رفقا به دل کوههای آلپ رفتیم که اسکی سواری کنیم. اصطلاح اسکی سواری برای کسانی به کار می رود که اولین یا دومین بارشان است که اسکی را از نزدیک می بینند و عملا سوار اسکی می شوند و ژست می گیرند تا عکاسان از آنها عسک بگیرند.
Nikoping City center
Stockholm
ships trapped in the ice on the river
Ancient Swedish life
Love still exists in the cold land
Restaurant lightened only with candles

Swedish souvenir
Swedish Country side
Advanced TV and wood for heating
Iced trees
Kapta driving for us back home
Upsala cathedral